ساندویچ نون و رب

خاطرات دوران کودکی نگارنده به زبان ساده و عامیانه

ساندویچ نون و رب

خاطرات دوران کودکی نگارنده به زبان ساده و عامیانه

مشخصات بلاگ

یکی از بهترین روش ها برای ثبت وقایع و اطلاعات تاریخی نگاشتن خاطرات است . بسیاری از اطلاعاتی که ما از دوران گذشته داریم در اثر همت نویسنده هایی خوش فکر بوده که در زمانه خود چندان نام آشنا نبوده اند.
نگارنده سعی دارد تا جایی که ذهنش یاری کند خاطراتی از دهه 60 را در این وبلاگ به اشتراک گذارد.
ناگفته پیداست این وبلاگ قصد بی احترام به هیچ شخص حقیقی یا حقوقی را ندارد و چنانچه در جایی اشاره ای طنز آمیز به واقعه می شود فقط قصد مرور خاطرات است .

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

از وقتی به خاطر دارم در مزارع بزرگ شده ایم ، کار کرده ایم ، بازی کرده ایم ، آرزو بافته ایم ، دعوا کرده ایم ، مثل گندم ، مثل گوسفندها روی خاک پرورش یافته ایم و روی خاک می میریم . همه چیز ما به این خاک و به این مزرعه ها گره خورده است . ما فاصله ای بین خودمان و غلات و گوسفندان در این تقدیر حس نمی کردیم .

صبح قبل از طلوع آفتاب هر پسربچه ای به همراه برادری اگر داشته باشد ، گوسفندانشان را به سمت مزارع از روستا خارج می کرد اگر بعد از طلوع می رسیدیم باید منتظر اخم و تخم های پدرانمان بودیم . تا یکی دو ساعت قبل از غروب در مزرعه بودیم ، مشغول چراندن گوسفندان . وقتی پدر اجازه می داد که گوسفندها را به روستا برگردانیم با سرعت هرچه بیشتر آماده می شدیم . این آزادی رها شدن از اجبار ، شیرینی یک تفریح به ذهن می چشاند ، یک وعده برای بازی های عصر . برای دور هم جمع شدن ، مسخره بازی و خنده . تا آنجا که فهمیده ام هر کار اجباری هرچقدر سود داشته باشد پس از مدتی اندک به یک عمل زجر آور مبدل می شود . سرشت آدمی با اجبار نمی سازد ،از کودکی انتخاب برایم خیلی شیرین تر از اجبار و تکرار بوده است .

بازی عصر معمولا الک دولک بود . بچه ها به دوگروه 5-6 نفره تقسیم می شدند . برحسب قرعه یک گروه در بالای خط بودند یعنی برتری فعلا از آنان بود . گروه دوم که پایین خط بودند باید سعی می کردند با گرفتن الک یا انداختن آن در وسط حلقه رسم شده در زمین خود را به بالا برسانند . مهارت زننده ضربه به الک تعیین کننده برتری بود . و در پایین مهارت پرتاب کننده الک به وسط حلقه .هر کس تنها سه ضربه می توانست به الک بزند . الک چوبی در حد 15 سانتیمتر بود که دو سر آن مثل مداد تیز شده بود . ضربه زن با یک چوبدستی ضربه کوچکی به سر تیز الک می زد ، الک به هوا می جست ، ضربه زن می بایست محکم ترین ضربه ای که می توانست  را به الک که در هوا بود می زد.حس بازی ، حس یک زندگی بود جدی تر از زندگی واقعی . اضطراب باخت و شوق بُرد ، تلاش و فعالیت تمام ذهن و بدن را به کار می گرفت . گویی بازی قیامت است .  هنگام ضربه زدن به الک برای هرکس انگار زمان متوقف می شد ، الک با تمام جزئیاتش در هوا جلو چشمانش بود . می توانست محاسبه کند که ظرف چند دهم ثانیه الک چه وضعیتی در هوا به خود می گیرد ، به کجای الک ضربه بزند تا به جای دورتری پرت شود . فلسفه نهفته در شوق بازی در این متوقف شدن زمان بود . کودکی ما پر بود از این توقف های اسب وحشی زمان . ما غریزه وار رام کردن این حیوان را بلد بودیم و سوار شدنش را گاهی. شیرینی کودکی نیز از همیجا ناشی می شود .

  • علی سلیمانی