الک در هوا
از وقتی به خاطر دارم در مزارع بزرگ شده ایم ، کار کرده ایم ، بازی کرده ایم ، آرزو بافته ایم ، دعوا کرده ایم ، مثل گندم ، مثل گوسفندها روی خاک پرورش یافته ایم و روی خاک می میریم . همه چیز ما به این خاک و به این مزرعه ها گره خورده است . ما فاصله ای بین خودمان و غلات و گوسفندان در این تقدیر حس نمی کردیم .
صبح قبل از طلوع آفتاب هر پسربچه ای به همراه برادری اگر داشته باشد ، گوسفندانشان را به سمت مزارع از روستا خارج می کرد اگر بعد از طلوع می رسیدیم باید منتظر اخم و تخم های پدرانمان بودیم . تا یکی دو ساعت قبل از غروب در مزرعه بودیم ، مشغول چراندن گوسفندان . وقتی پدر اجازه می داد که گوسفندها را به روستا برگردانیم با سرعت هرچه بیشتر آماده می شدیم . این آزادی رها شدن از اجبار ، شیرینی یک تفریح به ذهن می چشاند ، یک وعده برای بازی های عصر . برای دور هم جمع شدن ، مسخره بازی و خنده . تا آنجا که فهمیده ام هر کار اجباری هرچقدر سود داشته باشد پس از مدتی اندک به یک عمل زجر آور مبدل می شود . سرشت آدمی با اجبار نمی سازد ،از کودکی انتخاب برایم خیلی شیرین تر از اجبار و تکرار بوده است .
بازی عصر معمولا الک دولک بود . بچه ها به دوگروه 5-6 نفره تقسیم می شدند . برحسب قرعه یک گروه در بالای خط بودند یعنی برتری فعلا از آنان بود . گروه دوم که پایین خط بودند باید سعی می کردند با گرفتن الک یا انداختن آن در وسط حلقه رسم شده در زمین خود را به بالا برسانند . مهارت زننده ضربه به الک تعیین کننده برتری بود . و در پایین مهارت پرتاب کننده الک به وسط حلقه .هر کس تنها سه ضربه می توانست به الک بزند . الک چوبی در حد 15 سانتیمتر بود که دو سر آن مثل مداد تیز شده بود . ضربه زن با یک چوبدستی ضربه کوچکی به سر تیز الک می زد ، الک به هوا می جست ، ضربه زن می بایست محکم ترین ضربه ای که می توانست را به الک که در هوا بود می زد.حس بازی ، حس یک زندگی بود جدی تر از زندگی واقعی . اضطراب باخت و شوق بُرد ، تلاش و فعالیت تمام ذهن و بدن را به کار می گرفت . گویی بازی قیامت است . هنگام ضربه زدن به الک برای هرکس انگار زمان متوقف می شد ، الک با تمام جزئیاتش در هوا جلو چشمانش بود . می توانست محاسبه کند که ظرف چند دهم ثانیه الک چه وضعیتی در هوا به خود می گیرد ، به کجای الک ضربه بزند تا به جای دورتری پرت شود . فلسفه نهفته در شوق بازی در این متوقف شدن زمان بود . کودکی ما پر بود از این توقف های اسب وحشی زمان . ما غریزه وار رام کردن این حیوان را بلد بودیم و سوار شدنش را گاهی. شیرینی کودکی نیز از همیجا ناشی می شود .
- ۹۴/۰۱/۲۵