ساندویچ نون و رب

خاطرات دوران کودکی نگارنده به زبان ساده و عامیانه

ساندویچ نون و رب

خاطرات دوران کودکی نگارنده به زبان ساده و عامیانه

مشخصات بلاگ

یکی از بهترین روش ها برای ثبت وقایع و اطلاعات تاریخی نگاشتن خاطرات است . بسیاری از اطلاعاتی که ما از دوران گذشته داریم در اثر همت نویسنده هایی خوش فکر بوده که در زمانه خود چندان نام آشنا نبوده اند.
نگارنده سعی دارد تا جایی که ذهنش یاری کند خاطراتی از دهه 60 را در این وبلاگ به اشتراک گذارد.
ناگفته پیداست این وبلاگ قصد بی احترام به هیچ شخص حقیقی یا حقوقی را ندارد و چنانچه در جایی اشاره ای طنز آمیز به واقعه می شود فقط قصد مرور خاطرات است .

خاطراه ای از شب خوانی های رمضان در دهه 40 ش

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ب.ظ

این خاطره را بیش از ده از سال پیش مرحوم حیدر شکاری (عموی بنده ) یک روز تابستان گرم در خنه چه (کلبه صحرایی ) برایمان تعریف کرد. آن مرحوم در تعریف کردن یک حادثه یا خاطره بیش از حد خونسردی به خرج می داد ، تمام جزئیات را وارد صحنه می کرد ، طوری که فضای آن رویداد در ذهن شنونده به خوبی ترسیم می شداما من نه چنان هنری دارم و نه تمام آن جزئیات خاطرم مانده است ، آنچه یادم می آید به این شرح بود :

اشرح خاطراه از زبان او 

" وقتی نوجوان بودم { حدودا اوایل دهه 40 ش } پدرم یک قواره پارچه پیراهنی برایم خریده بود . از شدت شوق و ذوق داشتن یک پیراهن نو با پای پیاده از کیچی غزقنه (غزقنه کوچک ) به روستای گرماب رفتم و پارچه را دادم به خیاط که برایم پیراهن بدوزد . خیاط گفت برو و مثلا سه روز بعد برگرد

دو روز گذشت .یادم است ماه رمضان بود . طبق گفته خیاط باید فردا صبح پیراهن آماده می شد . آن موقع ها ما در کیچی غزقنه زندگی می کردیم . برق که نبود با غروب آفتاب و شنیدن صدای اذان افطار می کردیم و میخوابیدیم

صدای شب خوانی (سحری خوانی ) را که شنیدیم مادرم بیدارمان کرد ، سحری خوردیم و من با پای پیاده راه افتادم به سمت  گرماب . بعد از یک ساعت رسیدم به همت آباد . دیدم آنجا خبری از شب خوانی نیست . از وسط روستا رد شدم و رفتم به سمت گرماب بیش از یک ساعت دیگر طول کشید تا رسیدم به گرماب . با کمال تعجب دیدم با وجودی که من پس از خوردن سحری راه افتاده ام هنوز از سپیده دم خبری نیست و هوا تاریک تاریک است .

بهرحال برای رفتن به در خانه ی خیاط خیلی بد موقع بود . رفتم حمام عمومی آن روستا . در تاریکی رخت کن حمام چهره ای به ظاهر آشنا دیدم ولی به خودم نیاوردم . خب تصور کنید وقتی برق نبود حمام ها هم در زیر زمین بودند تاریکی مطلق به محیط حمام حکمفرما بود . با یک چراغ موشی سوسوی نوری در رخت کن و داخل حمام ایجاد میکردند .

خلاصه من همانجا گرفتم خوابیدم تا صبح شد.  رفتم در خانه خیاط . با دیدن من گفت " حیدر سر صبح تو حمام  نبودی؟" گفتم چرا خودم بودم . گفت ای خنه خمیر چرا نیومدی خانه ما . گفتم روم نشد .

تمام حرفم این بود که ببیندید ساعت چند تو کیچی غزقنه شب خوانی را شروع کردند و اذان هم گفتند ولی بعد از دو ساعت و نیم هنوز اثری از روشنایی هوا نبود . موذن همین که حدس می زد پاسی از شب گذشته شب خوانی می کرد ، مردم هم بیدار می شدند سحری می خوردند و بعدش هم اذان می گفتند . ساعت که نبود .الان که فکر میکنم شاید مثلا ساعت 10 شب خوانی شده ساعت 12 هم اذان صبح رو گفتند ...

مسیر غزقنه کوچک تا گرماب

 

  • علی سلیمانی

نظرات  (۲)

  • حمید از تهران
  • سلام.خاطره زیبا و جالبی بود.خدا حفظشان کند.
  • ولی الله اسلامیه گرگان
  •  درود  به سحر خیزان

    در زمانیکه درس دبستان می خواندم  در روستای ما در کفشگیری گرگان

    رسم بود برای بیدارشدن و سحری درست کردن یکی مناجات می کرد با صدای بلند البته مادرم کتاب مناجات خواجه عبدالله انصاری را به من میذا و یک فانوس

    برای روشنایی مرا می فرستاد طبقه دوم خانه مان خانه دو طبقه بود من هم

     مناجات می کردم

    رسم دیگر این بود وقت سحر خوردن به حلب 17 کیلویی که جای نفت بود

    حمل نفت با حلبهای تقریبا بیست لیتری بود با چوب می کوبیدند تا مردم

    سحری بخورند که من هم بنا به دستور مادرم چنین می کردم  باز وقت اذان

    بود مرا می فرستاد به طبقه دوم خانه مان من اذان می گفتم

    آن زمان شاید در روستای ما دو یا سه تا رادیو بود ساعت همه کس نداشتند

    برق نبود از بلند گو خبری نبود سال 1342 در روستای ما شخصی در گرگان

    که موتور برق آورد که من دبیرستانی بودم این آقا بنام ثمری یسمری چند تا

    از روستاهای اطراف گرگان موتور برق آورده بود و برق کشی کرد بعد بعدها برق منطقه ای آمد بدرود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی